بی بی، اگر چه چند سالی است که دیگر به تکه گوشتی در گوشه اتاق تبدیل شده ای و دیگر به صدایم، نگاهم و ... پاسخی نمی دهی ولی همین وجود آزرده بیمارت هم صفای دیگری به خانه داده است. یادت هست همین دیروز که آبجی به تو آبمیوه می داد محمد 4ساله مان در کنار تو روی تخت نشست و پتو روی پایت را به روی پای خودش نیز کشید و گفت حالا ما "دو پیرو" شدیم و می گفت و می خندید و صورتت را می بوسید. عزیزی که از روزی که بدنیا آمده فقط در بستر بودنت را دیده نه محبت های عظیمی که همیشه در حق همه روا می داشتی. بی بی، صفای وجودت اینگونه به خانه صفا داده است. ممنون وجودت هستیم. خودم هم نمی فهمم خوابم یا بیدار. همه اتفاقات هفته پیش تمام شد. جای تاولهای مورچه ها هم خوب شد. زخم ها نیز جوش آمد و پوست شد. و بی بی خدا به وعده اش عمل کرد "ان مع العسر یسرا. فان مع العسر یسرا"
بی بی، وجود تو همچون ریشه قدر عظیمی است که درخت پربار این خاندان را سر پا نگه داشته است. همین چند وقت پیش که نگران خطاهای یکی دو تا از نوه ها بودیم و البته کلافه، بابا می گفت: تلاش خودتان را بکنید ولی نگران نباشید؛ ریشه ها به اندازه کافی قَدَر و محکم اند. شاید چند صباحی این نوه ها از مسیر حق کج شوند و بیراهه روند ولی دوباره باز می گردند. ریشه ها قوی است. و همین گونه هم شد. حالا یکی یکی دارند باز می گردند و این نشد مگر به لطف خدا و ریشه های محکم وجود تو و دیگر سالمندان خانواده که در خاک ایمان رشد کرده است.
بی بی، ودیعه حضرت رب العالمین. می دانم که روزی شمع وجودت خاموش می شود و دیگر تو را نمی بینم ولی دعا کن که تا روز بودنت سنگ تمام بگذارم و هر آنچه که برای بهترین عزیزم می پسندم؛ هم برای تو هم بپسندم. بی بی دعا کن که موقع رفتنت آرام باشم و محو تماشای غروب زیبای خورشید وجودت باشم. و رضا و تسلیم در برابر خالق مهربانی که این سالها توفیق خدمتکاری تو را به من داد؛ در وجودم موج بزند.
اختصاصی ویژه
طراح قالب
امکانات سایت