بی بی، اگر الان باحجابم و پشت سر زهرای عزیز (حداقل در پوشش) حرکت می کنم همه به لطف و یمن وجود توست. یادت می آید که می گفتی زمان کشف حجاب که عمٌال قداره بند رضاخانی حتی دست از سر زنان باحجاب استهباناتی هم بر نمی داشتند، شماها چقدر برای حمام رفتن تان و انجام واجباتتان در مضیقه می افتادید و با زن های همسایه در شب های تاریک و سرد آن موقع ذکر می گفتید و به کمین می ایستادید تا مبادا زیر دست آن از خدا بی خبرها بیفتید و چادر از سرتان کشیده شود. در صورتی که راحت می توانستید مثل ماها توجیه کنید و کلاه شرعی سر مسئله بگذارید. و یا قید انجام واجباتتان را بزنید و حجابتان را زیر پایتان بگذارید. بی بی، ریشه ی وجودم، اگر من حقیر باحجابم و دیگر نوه ها و نتیجه ها نیز، همه به خاطر شدت ایمان توست. تو دستان ما را گرفتی و پشت سر زهرای عزیز بردی.
بی جهت نبود که نوه ها سر اینکه این قرآن به که داده شود دعوا می کردند. افتخاری است این قرآن که همیشه مأنوسش بودی را از گوشه تاقچه بیرون بیاوریم و یاد تلاوت های شیرینت که هنوز در فضای خانه حس می شود را دوباره زنده کنیم. این وبلاگ حاصل مجموعه ای از تجربیات شخصی اینجانب از همنشینی با چند سالمند است که در سطح عموم و به زبان ساده ای نوشته شده است. باز هم تأکید می کنم که برای مشورت های پزشکی و راهنمایی های بیشتر از وجود پزشکان دلسوز باید بهره گرفت. این تفکر اشتباه را می توان در اطرافیان و اقوام سالمندبه خوبی مشاهده کرد که به عنوان مثال می گویند وقتی عزیز مشاعرش را از دست داده یا متوجه هیچ چیز نمی شود و وقتی فرزندانش را اصلاً نمی شناسد ما که دیگر مشخص است و چه فایده ای دارد که سراغ او برویم یا با او صحبت کنیم؟ همین تفکر اشتباه باعث تشدید افسردگی سالمند می شود. در صورتی که سالمند با مشکل آلزایمر مواجه است، همین ندیدن اقوام و مرور نشدن خاطرات سرعت آلزایمر را تشدید می کند. به فرض مثال که این عبارت کاملاً صحیح باشد شما حتی برای دلگرمی اطرافیان سالمند باید به سراغ سالمند بروید و مشوق دیگران باشید که پیش سالمند شما بیایند، هر چند آمدنشان باعث دردسر شود. این گونه دردسرها از مشکلات بعدی جلوگیری می کند. هر چند که نباید غافل شد که همانگونه که وجود سالمند رحمت است، همان هایی که به دیدار سالمند می آیند هم رحمتند و عزیز هستند. گاهی اوقات همین به دردسر افتادن شما عاملی است که از طرف اطرافیان بیان می شود که سراغ سالمند نیایند، در صورتی که این وظیفه شماست که به هر نحوی بیان کنید که از حضورشان استقبال می کنید. بی بی، تو فقط حق مادربزرگی گردنم نداری؛ خیلی حق ها گردنم داری که من از عهده ی شمارش اش بر نمی آیم. آخر من حقیرِ کوچکِ کوته فکر مگر می توانم از عهده ی شکر وجودت برآیم. خدابیامرزِ مادر می گفت: در قحطی و بدبختی های سال های رضاخانی در شهرستان دورافتاده استهبان به چه زجرهایی آنها را بزرگ کردی. اینکه در قحطی باشی و نگذاری لقمه حرام (که چندان هم بدست آوردنش در هر زمانی سخت نیست) به کام بچه هایت بنشیند هم، هنری است بی بی. و تو به کمال این هنر را داشتی. بی بی، تو واسطه خدای همربان در دور نگه داشتن ما از لقمه شبهه ناک بودی. چه شب هایی که بقول مادر قابلمه خالی را روی اجاق می گذاشتی و در برابر اصرار زن همسایه که شوهرش از نوکران دولت آن زمان بود، ادعا می کردی که شام داری تا مبادا دهان بچه ها آلوده به آن حرام ها شود. بی بی، مدیون تدبیرهای از سر ایمان توام.
اختصاصی ویژه
طراح قالب
امکانات سایت